o*o*o*o*o*o*o*o
طول کشید تا فهمیدم دنیا همین است یک اجتماع نقیضین
خوبی و بدی شادی و غم و تمام تناقضات را در دل خود جای داده چاره ای جز سازگاری و کنارآمدن نیست
من بزرگ شدم و فهمیدم که تنها ناجی جهانم خودم هستم
خودم هستم که می توانم به آرزوهای خیالیم رنگ واقعیت بپاشم دنیای سیاه و سفید و تکراری ام را رنگی کنم
خودم هستم که باید با تمام سختیها تناقضات از دنیا بجنگم و بهترین ها را برای خودم بسازم
فهمیدم این دردها و سختی خودم را نمی کشد و ولی جسورتر میکند
به حرمت آروزهای کودکی ام قوی بودن را یاد گرفتم به خودم قول دادم که پناه خودم باشم چشم انتظار هیچ دستی نمانم
دنیا برسانیم که من هیچ وقت تسلیم نخواهم شد
من همان کودک خیالباف بلندپرواز دیروزم
اما قوی تر، اما جسور تر
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
چه مهمانان بي دردسري هستند مردگان
نه به دستي ظرفي را چرك مي كنند
نه به حرفي دلي را آلوده
تنها به شمعي قانعند
و اندكي سكوت
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
بهزیستی نوشته بود
شیر مادر ، مهر مادر ، جانشین ندارد ، شیر مادر نخورده مهر مادر پرداخته شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچکس حقیقت من را نشناخت
جز معلم ریاضی عزیز ام
که همیشه می گفت
گوساله ، بتمرگ
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
این روزها به جای” شرافت ” از انسان ها فقط" شر " و " آفت " می بینی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
میخواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
از آجیل سفره ی عید
چند پسته ی لال مانده است
آنها که لب گشودند؛ خورده شدند
آنها که لال مانده اند؛می شکنند
دندانساز راست می گفت
پسته لال، سکوت دندان شکن است
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
خوب یادم نیست چندساله بودم
تنها بخاطر دارم یک روز در هیاهوی این زندگی ناگهان به دو چشم مشکی و نافذ برخوردم که از آن به بعد آن دو تیله ی مشکی رنگ تمام دنیای من شدند
خوب به یاد دارم اولین بار که دیدمش با چشمان مشکیش و یک لبخند که از صورتش محو نمیشد خیره شد بهم و گفت
جانم بفرمایید؟
تا آن زمان از انسان های زیادی
"جانم بفرمایید"
شنیده بودم ولی انگار جنس این یکی فرق داشت
آنقدری ناب بود که وقتی شنیدم مانند مسخ شده ها چشم از او برنداشتم و با لکنت حرفمو گفتم
از آن روز زمان زیادی میگذرد
آنقدر زیاد که من در کوچه پس کوچه های این شهر بجای او چند تار موی سپید لابلای موهایی که حسرت انگشتان او به دلشان مانده یافتم
من دیگر هیچ جای این شهر را پیدا نکردم که بروم آنجا زل بزنم به جانانم و او به من از همان " جانم بفرمایید "های همیشگی اش تحویل بدهد و من بشوم شبیه دخترکی که شیرین ترین شراب دنیارا چشیده
من بزرگ شدم ؛ عوض شدم ؛ عاقل شدم اما عشق او نیز در وجودم بجای اینکه از بین برود با من قد کشید و هرروز بزرگ و بزرگ تر شد
هنوز به عادت آن روزهایم در دفترچه ای که لای ورقهایش گلبرگ گل سرخ است چوب خط میکشم برای دیدنش
آن زمان عاشق جاهای آرام بودم تا بنشینم و ساعتها بدون هیچ دغدغه ای به او فکر کنم اما امروز ساعتها در خیابان های شلوغ پرسه میزنم به امید پیدا کردن یک نگاه آشنا
آری چشمانش مشکیست ، همرنگ چشم هزاران نفری که هرروز از کنارم عبور میکنند اما چه کسی میتواند مانند او نگاهم کند؟
نمیدانم سرانجام قصه ی این عشق گم شده چه میشود؟
اما خوب میدانم روزی میرسد که دخترم از من میپرسد
مادر بنظرت عاشقانه ترین جمله ی دنیا چیست؟
و من با چشمانی به اشک نشسته میگویم
جانم بفرمایید؟
و او به اینهمه دیوانگی من میخندد
خوب میدانم روزی فراموشی هم که بگیرم
همه کسم را هم از یاد ببرم چیزی در اعماق وجودم فریاد میزند من کسی را دوست داشته ام
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
بهداشت روان
وقتی از چیزی ناراحتید، حرف بزنید
با کنایه حرف نزنید
پوزخند نزنید
سرتونو از آدم برنگردونید
دوست داشتید داد و فریادم بکنید
ولی سکوت نکنید
حس خوب زندگی
برای لذت بردن
از زندگی هیچ وقت دیر نیست
نگو من بزرگ شدم برای من زشته
شادی کن ورزش کن و شاد باش
مشکلات این دنیا تمام شدنی نیست
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
-----------------**--
دختر بچه ای روز اول مدرسه همینکه میره تو حیاط مدرسه شروع میکنه به گریه کردن
دورش را میگیرن که ساکتش کنن ولی بی فایده بود...فکر میکنن شاید روز اوله و ترسیده و پدر ومادرش را میخواد
زنگ میزنن به پدرش که دخترتون خودشو کشت از گریه و بیاین ببینین چشه؟؟
پدرش میاد مدرسه و میگه چته؟؟چرا گریه میکنی؟؟
دختر به پدرش میگه با این همه دختر چطوری من بزرگ شدم شوهر گیر بیارم ؟؟
تا من بزرگ بشم پسرا تموم میشن پدرش به مسئولین میگه اجازه هست من یکساعت دخترم را ببرم و پس بیارم؟؟
دخترش را میبره و بعد مدتی شاد و شنگول برمیگردونه مدرسه
از پدر میپرسن چی شد ؟؟کجا بردیش؟؟
گفت بردمش مدرسه پسرونه و خیالش راحت شد که پسر به تعداد هست تا این بزرگ بشه اینم از دخترهای امروزه
o*o*o*o*o*o*o*o